رفتم و تو را بدست پر رونق دریا دادم
اسمان ابری بود
و شکوه جنگل چشم بی شرم مرا می ترساند
تک درخت سروی جامه ی سبز تنش را به من خسته نمایش میداد
که در ان خاموشی
قطره ابی به تن پر عطش احسا سم بی توقع غلتید
و به ناگه دیدم
که تو از ابی دریا لبریز
در تما شای عروج دل من
غزل درد و عطش را به هم امیخته ای
قطرات باران بوسه ها بر لب پر خواهش من می دادند
و در اوای نسیم
نغمه های خوش باران من را
به اهورایی ترین حادثه روح فرا می خواندند
اسمان ابری بود
و نسیم دریا بوی خاکی میداد که پر از باران بود
که پر از انسان بود و پر از مستی درد!!!
...
مریم
شاعر نیستم چرا که ادعای شاعر بودن را ندارم اما در لحظاتی این چنین که بوی خاک باران خورده و نسیم فرحبخش دریا ی جنوب روحم را صیغل میدهد احساسم جوانه میزند و لذتی مرطوب متولد میشود هرچند که امدنش پیام اور درد است.هر چند که خود درد شیرین است .باران را دوست دارم نه به خاطر خودش به دلیل ان که روزهای بارانی اسمان هر چه دلش میخواهد گریه میکندبی ان که کسی جلو دارش باشدبه دلیل انکه روزهای بارانی بوی خاک همه فضا را پر می کند و من برای بار دیگر جوانه می زنم باران را به خاطر زلالیش دوست دارم ...
می خواستم ادامه شعر را بنویسم که نشد .دلم نیامدهمانطور دست نخورده گذاشتمش گوشه دفترم و دفتر را بستم دلیلش را نمیدانم فقط احساس کردم نیازی نیست که دیگر ادامه اش را بنویسم .
میخواستم پست جدیدی بنویسم که پشیمان شدم با خودم گفتم همین جا به ادامه ئ پست جمعه ام اضافه اش می کنم.چند روزی می شود که خانه تکانی ام را شروع کرده ام خانه تکانی از نوع خودم نه ان طوری که دیگران فکر میکنند .مثلا همه ئ ارشیو وبلاگم را خوانده ام و خودم را بررسی کرده ام که چطور بزرگ شده ام در این یک سا ل ونیم.یا نشسته ام و تک تک کتاب هایم را گردگیری کرده ام و به ان فکر کرده ام که چقدر از این کتابها سود جسته ام همینطور همه روزهای گذشته را مرور کرده ام و چقدر خوشحالم که می بینم هیچگاه عقب نرفته ام هیچگاه!خانه تکانی عجب خوب است خیلی بیشتر از ان چیزی که دیگران فکر میکنند...من احساس میکنم در هر بار خود تکانی ده سال پیرتر میشوم و این خیلی نشاط اور است خیلی بیشتر از ...